تاثير خيرهكننده استدلال ميزس به اين خاطر بود كه عمارت سوسياليسم را بر پايه اصول خود اين مكتب فرو ميريخت. يكي از اهداف بنيادين سوسياليسم اين بود كه برنامهريزان مركزي، منابع را به برآوردهسازي اهداف خود تخصيص دهند. اما ميزس نشان داد كه حتي اگر مساله پيچيده همخواني يا ناهمخواني اهداف برنامهريز با خير عمومي را كنار بگذاريم، سوسياليسم نميگذارد كه برنامهريزها به گونهاي معقول به اهداف خود دست يابند، چه رسد به اينكه غايات مصرفكنندگان نفع عمومي را برآورده سازند؛ چون تخصيص منابع و برنامهريزي خردمندانه به توانايي انجام محاسبه اقتصادي نياز دارد و اين دست محاسبات به نوبه خود مستلزم آنند كه قيمت منابع در بازارهاي آزادي كه صاحبان داراييهاي خصوصي، حقوق مالكيت را در آن مبادله ميكنند، تعيين شود. اما خود ويژگي اصلي سوسياليسم، مالكيت يا دستكم كنترل دولتي يا جمعي بر همه ابزارهاي غيرانساني توليد (زمين و سرمايه) است و اين بدان معناست كه سوسياليسم نميتواند محاسبه كند يا به گونهاي خردمندانه طرح يك نظام اقتصادي مدرن را بريزد.
اين مقاله پرمغز ميزس در دو دهه بعد تاثير بزرگي بر سوسياليستهاي اروپايي، به ويژه در كشورهاي آلمانيزبان گذاشت، چنانكه سوسياليستها يكي پس از ديگري براي حل مسالهاي كه ميزس پيش كشيده بود، ميكوشيدند. در پايان دهه 1930 سوسياليستها خاطرجمع بودند كه با كاربست اقتصاد رياضي و فروض نئوكلاسيك و بسيار غيرواقعي تعادل عمومي و رقابت كامل، و با دستور هيات برنامهريزي مركزي به انواع گوناگون بنگاههاي سوسياليستي براي «بازي با» بازارها و قيمتهاي بازار (بهويژه در طرحهاي اسكار لانگه و آبا لرنر) گره از اين مساله گشودهاند. ميزس در سال 1922 دامنه بحثهايش را در مقالاتي كه براي مجلات مينوشت و نيز در نقد فراگيرش با عنوان سوسياليسم گسترش داد. مقاله سرنوشتسازش سرآخر در 1935 و سوسياليسم او نيز يك سال بعد به انگليسي برگردانده شد و فردريش هايك نيز با شرح و بسط انديشه ميزس پا به اين گود گذاشت. ميزس سرانجام رديه نهايياش بر سوسياليستها را در سال 1949 در كتاب ماندگارش، كنش انساني به دست داد.
هرچند در دهه 1940 كه سوسياليسم دل روشنفكران را برده بود، بر پايه آنچه در كتابهاي درسي رسمي گفته ميشد، لانگه و لرنر مساله بسيار مهم مطرحشده از سوي ميزس را پاسخ داده بودند، اما ميزس و بازار آزاد برنده نهايي اين كشاكش بودهاند. اين روزها به ويژه در كشورهاي كمونيستي عموما پذيرفته ميشود كه ميزس و هايك درست ميگفتند و نارساييهاي بزرگ برنامهريزي سوسياليستي در عمل، ديدگاههاي آنها را تاييد كرده است.
پژوهشهاي آغازين ميزس به او آموخته بود كه دخالتهاي دولتي به گونهاي تقريبا گريزناپذير ناكارآمد از آب درميآيد و كنكاشهايش در پول و چرخههاي كسبوكار، اين بينش را بسيار تاييد و تقويت ميكرد. ميزس در يك سلسله مقاله در دهه 1920 به كنكاش در گونههاي مختلف دخالت دولتي نشست و نشان داد كه اين دخالتها همه ناكارآمد و بيهوده هستند. (اين مقالات در سال 1919 در قالب كتابي با نام نقد دخالتگرايي منتشر شدند.) در حقيقت ميزس به اين قانون عمومي رسيد كه هرگاه دولت براي حل مشكلي به ميدان اقتصاد پا بگذارد، همواره نه تنها مشكل آغازين را حل نميكند، كه يكي دو مشكل ديگر نيز ميآفريند و بعد به نظر ميرسد كه رفع هر يك از اين مشكلات تازه، دخالت بيشتر دولت را طلب ميكند. او به اين شيوه نشان داد كه مداخلهگرايي دولت يا «اقتصاد مختلط»، ناپايدار است. هر دخالتي تنها مشكلات تازهاي ميآفريند كه سپس دولت را واميدارد كه از ميان اين دو يكي را برگزيند: يا مداخله آغازين را برچيند، يا سراغ دخالتهايي تازه رود. از اين رو دخالتهاي دولت، نظامي ناپايدار است كه منطقا يا پس ميرود و به لسهفر ميرسد يا پيش ميرود و سوسياليسم كامل را در پي ميآورد.
اما ميزس از كنكاشهايش در سوسياليسم ميدانست كه نظام سوسياليستي براي دنياي جديد «ناممكن» است، يا به سخن ديگر از نظام قيمتي لازم براي محاسبه اقتصادي و از اين رو براي اداره اقتصاد صنعتي مدرن بيبهره است. اما اگر مداخلهگرايي، ناپايدار و سوسياليسم، ناممكن است، تنها سياست منطقي اقتصادي براي نظام صنعتي مدرن، ليبراليسم استوار بر لسهفر است. ميزس به اين خاطر تعهد كمابيش دوپهلو و گنگ پيشينيان اتريشياش به اقتصاد بازار را برگرفت و چكشكاري كرد و صيقل داد و به هواخواهي منطقي، سازشناپذير و همساز از لسهفر بدل كرد. همخوان با اين بينش، در سال 1927 اثر جامعش با عنوان Liberalismus را درباره ليبراليسم «كلاسيك» يا استوار بر لسهفر منتشر كرد.
شگفتآور است كه دامنه اثرگذاريهاي ژرف لودويگ فون ميزس بر دانش و اقتصاد در طول دهه 1920 را به هيچ رو به كلي واكاوي نكردهايم. ميزس از همان نخستين روزها با مكتب تاريخي اقتصاد كه بر آلمان سايه انداخته بود، گلاويز شده، آن را به چالش كشيده بود. ويژگي مكتب تاريخي پافشاري بر اين نكته بود كه هيچ قانون اقتصادي نميتواند وجود داشته باشد كه از صرف توصيف شرايط زمان و مكان فردي فراتر رود و از اين رو تنها علم اقتصاد مشروع، نه نظريه، كه كنكاش صرف در تاريخ است. اين انگاره به لحاظ سياسي به اين معنا بود كه هيچ قانون اقتصادي مزاحمي وجود ندارد كه دولت بر آن پا بگذارد و پيامدهاي ناكارآمد اقدامات آن را پديد آورد.
پوزيتيويستهاي منطقي ايراد جدي خاص خود را درباره نظريه اقتصادي پيش كشيدند و گفتند كه قانون اقتصادي تنها ميتواند محتاطانه و با دودلي و از اين رو تنها با «آزمون» نتايج اين گونه قوانين به ميانجي واقعيتهاي تجربي (يا در عمل، واقعيتهاي آماري) بنياد گذاشته شود. پوزيتيويستها كوشيدند كه بر پايه تفسير خود از روشهاي علوم فيزيكي، روششناسيهايي را كه «غيرعلمي» ميپنداشتند، از ميدان به در كنند.
يورشهاي نهادگراها و به ويژه پوزيتيويستها به نظريه اقتصادي، ميزس را به تفكر عميق درباره روششناسي علم اقتصاد و نيز درباره معرفتشناسي بنيادين علوم كنش انساني واداشت. نخستين دفاع به لحاظ فلسفي خودآگاهانه از روش اقتصادي را كه اتريشيهاي قديميتر و برخي كلاسيسيستها به كار گرفته بودند، پيش روي خود ديد. افزون بر آن توانست سرشت حقيقتا «علمي» اين روش درست را ثابت كند و نشان دهد كه روششناسي پوزيتيويستي رو به گسترش در بخش بزرگي از اقتصاد نئوكلاسيك، خود عميقا اشتباه و غيرعلمي است. كوتاه سخن اينكه ميزس نشان داد كه همه دانش كنش انساني بر دوگانگي روششناختي و تفاوتي ژرف ميان مطالعه روي انسانها از يك سو و روي سنگها، مولكولها يا اتمها از سوي ديگر استوار است. اين تفاوت آن است كه افراد انساني آگاه هستند، ارزشهايي برميگزينند و بر پايه تلاش براي دستيابي به اين ارزشها و غايات، تصميم ميگيرند (عمل ميكنند).
او اشاره كرد كه اين اصل موضوع كنش، بديهي است و به بيان ديگر اولا به محض اينكه بيان شود، براي خويشتن آشكار خواهد بود و ثانيا نميتوان آن را رد كرد، مگر آن كه به يك تناقض تن داد يا به زبان ديگر، اين اصل موضوع را در هر كوششي براي رد آن به كار گرفت. از آنجا كه اصل موضوع كنش به گونهاي بديهي درست است، هرگونه استلزام يا استنتاج منطقي از اين كنش نيز بايد مطلقا، به گونهاي انعطافناپذير و بيچون و چرا درست باشد. چون اين كليت نظريه اقتصادي مطلقا درست است، هرگونه صحبتي درباره آزمون درستي آن پوچ و بيمعنا است، چرا كه اصول موضوع بديهياند و هيچ آزموني نميتواند بدون بهكارگيري اين اصل موضوع رخ دهد. گذشته از آن هيچ آزموني نميتواند انجام گيرد، چون رخدادهاي تاريخي برخلاف رخدادهاي طبيعي در آزمايشگاه، همگن و قابل بازسازي و كنترل نيستند. همه رخدادهاي تاريخي در برابر، ناهمگن، غيرقابل بازسازي و نتيجه عواملي پيچيدهاند. از اين رو نقش تاريخ اقتصادي، چه گذشته و چه معاصر، نه آزمون نظريه، كه به تصوير كشيدن نظريه در عمل و استفاده از آن براي توضيح رخدادهاي تاريخي است. ميزس همچنين دريافت كه نظريه اقتصادي، منطق صوري حقيقت گريزناپذير كنش انساني است و بر اين پايه چنين نظريهاي به محتواي اين دست كنشها يا توضيحات روانشناختي از ارزشها و انگيزهها دلمشغول نيست. نظريه اقتصادي، دلالت واقعيت صوري كنش است. به اين خاطر ميزس آن را در سالهاي بعد، «پراكسيولوژي» يا منطق كنش خواند.
ميزس انتشار زنجيره مقالات معرفتشناسانهاش را در سال 1928 آغاز كرد و سپس آنها را در 1933 در كتاب دورانساز فلسفي و روششناختياش، مسائل معرفتشناسانه علم اقتصاد گرد آورد و منتشر كرد.
ميزس در دهه 1920: آموزگار و استاد
از آنجا كه ميزس، چنانكه گفته شد، در سمت تدريسش در دانشگاه وين با محدوديتهاي شديدي روبرو بود، در تدريس دانشگاهي اثرگذاري بسيار اندكي داشت. هر چند ميزسيهاي برجستهاي چون هايك، گاتفريد فون هابرلر و اسكار مورگنشترن در دهه 1920 در دانشگاه زير دست او درس خواندند، اما فريتز مكلاپ تنها دانشجوي دكترياش بود كه به خاطر گرايشهاي ضديهودي در ميان اساتيد اقتصاد از دريافت مدرك پروفسوري كه سبب ميشد بتواند به عنوان يك Privatdozent 1 درس بدهد، بازداشته شد.2
در برابر، اثرگذاري فراوان ميزس در مقام آموزگار و استاد از درسگفتاري خصوصي ريشه ميگرفت كه در دفترش در اتاق بازرگاني پايه گذاشت. از 1920 تا 1934 كه به ژنو رفت، هر يك پنجشنبه در ميان اين درسگفتار را از ساعت هفت تا نزديك به ده عصر برگزار ميكرد (روايت شركتكنندگان در اين درسگفتار اندكي متفاوت است) و بعد براي شام به رستوران ايتاليايي آنكورا ورد ميرفتند و سپس نزديك نيمهشب، طرفداران پروپاقرص اين درسگفتار كه ميزس هم هميشه در ميانشان بود، به كافه كانستلر، قهوهخانه محبوب اقتصاددانان در وين ميرفتند و تا ساعت يك صبح يا بيشتر آنجا ميماندند.
درسگفتار ميزس هيچ مدركي به شركتكنندگان نميداد و هيچگونه كاركرد رسمي، چه در دانشگاه و چه در اتاق بازرگاني نداشت و با اين حال ويژگيهاي استثنايي ميزس در مقام دانشمند و آموزگار چنان بود كه درسگفتار خصوصياش بيدرنگ به سمينار و گردهمايي طراز اول در سراسر اروپا براي بحث و پژوهش درباره اقتصاد و علوم اجتماعي بدل شد. دعوت براي پيوستن به اين سمينار و شركت در آن، افتخاري بزرگ پنداشته ميشد و اين درسگفتار خيلي زود به مركزي غيررسمي، اما بسيار مهم براي پژوهشهاي پسادكتري بدل شد. فهرست نام انگليسيها و آمريكاييها و نيز اتريشيهايي كه در حلقه ميزس شركت ميكردند و بعدها به افرادي برجسته بدل شدند، حقيقتا شگفتانگيز است.
در حالي كه بيشتر وينيها، از جمله دوستان و شاگردان ميزس نشئه اين ديدگاه زيادي خوشبينانه بودند كه نازيسم هرگز نميتواند در اتريش رخ دهد، او در سالهاي آغازين دهه 1930 فاجعه را پيشبيني كرد و مصرانه از دوستانش خواست كه هرچه زودتر از اتريش بروند.
ميزس كه بيش از همه همكارانش در برابر خطر نازيسم در اتريش كه روز به روز پردامنهتر ميشد هوشيار بود، در سال 1934 كرسي تدريس روابط اقتصادي بينالمللي را در موسسه عالي مطالعات بينالمللي دانشگاه ژنو پذيرفت. از آن جا كه قرارداد اوليه در ژنو تنها براي يك سال بسته شد، ميزس سمتي پارهوقت را با يكسوم حقوق آن در اتاق بازرگاني حفظ كرد. قراردادش بعدها تا سال 1940 كه از ژنو رفت، تمديد شد. هرچند ترك وين محبوبش او را غمگين ميكرد، اما در شش سالي كه در ژنو گذراند، خوش بود. دوستان و همكاران همفكر زيادي گرد او را كه در نخستين (و آخرين) سمت دانشگاهي حقوقدارش جا افتاده بود، گرفته بودند.
ميزس كه تنها شنبهها صبح در يك سمينار هفتگي درس ميداد و بار وظايف سياسي و مديريتي اتاق از گردهاش برداشته شده بود، سرانجام فراغتي پيدا كرد تا شاهكار بزرگش را كه اقتصاد خرد و كلان را درميآميخت و بازار و دخالتهايي را كه در آن انجام ميشد، تحليل ميكرد و اين همه بر روش پراكسيولوژيكي كه در دهه 1920 و آغاز دهه 1930 پي ريخته بود استوار بود، آغاز كند و به پايان رساند. اين رساله در سال 1940 با عنوان اقتصاد3 در ژنو منتشر شد.
آغاز جنگ جهاني دوم، فشار بسيار زيادي بر گرده ميزس بار كرد. جنگ گذشته از اين كه موسسه را از دانشجويان غيرسوئيسياش محروم كرد، مايه آن شد كه مهاجراني چون ميزس حس كنند كه هر روز بيش از پيش در سوئيس زيادياند. دستآخر در بهار 1940 كه آلمان فرانسه را شكست داد، لودويگ با گوشزد همسرش بر آن شد كه كشوري را كه حالا متحدين در برش گرفته بودند، ترك كند و به آمريكا بگريزد.
اين زن و شوهر در آگوست 1940 به نيويورك رسيدند و بيآنكه هيچ چشماندازي براي كار پيش روي خود ببينند، از پسانداز ناچيزشان زندگي ميگذراندند و بارها و بارها درون اتاقهاي هتلها و آپارتمانهاي مبله رفتند و بيرون آمدند. اين بدترين روزهاي زندگي ميزس بود و مدت كوتاهي پس از آن كه زندگياش آرامتر شد، نگارش خاطرات فكري جگرسوز و آكنده از نوميدياي را آغاز كرد كه در ماه دسامبر به پايان رسيد و پس از مرگش با عنوان يادداشتها و خاطرهها (1978) به انگليسي برگردانده شد و زير چاپ رفت.4 درونمايهاي اصلي در اين كتاب تاثربرانگيز، بدبيني و نوميدياي است كه بسياري از ليبرالهاي كلاسيك و دوستان و آموزگاران ميزس به خاطر دولتگرايي فزاينده و جنگهاي ويرانگر سده بيست متحمل شده بودند. منگر، بومباورك، ماكس وبر، رادولف (دوك بزرگ اتريش مجارستان) و ويلهلم روزنبرگ، دوست و همكار ميزس، همگي به ميانجي نوميدي و ملال رو به افزايش برآمده از سياست روزگار خود، افسرده شده يا جانشان را از دست داده بودند. ميزس در سراسر زندگياش مصمم بود كه با مبارزه هميشگي از اين موانع جدي بگذرد، حتي اگرچه شايد اين نبرد نوميدكننده به نظر ميرسيد. او سپس در بحث در اين باره كه چگونه ليبرال كلاسيكهاي همسنخش در برابر نوميدي ناشي از جنگ جهاني نخست از پا درآمده بودند، پاسخ خود را نقل ميكند:
«به اين شيوه به اين بدبيني نوميدكننده كه براي مدتي دراز بر بهترين اذهان اروپا سنگيني كرده بود، رسيده بودم ... اين بدبيني مقاومت كارل منگر را در هم شكسته بود و بر زندگي ماكس وبر سايه انداخته بود.
اين كه ما زندگيمان را چگونه با آگاهي از فاجعهاي گريزناپذير شكل دهيم، به سرشت و مزاجمان بازميگردد. در دبيرستان، اين بيت از ويرژيل5 را شعار خودم كرده بودم: در مقابل بد سپر نينداز؛ هميشه شجاعانه با آن دربياويز.6 در تاريكترين روزهاي دوره جنگ اين سخن مشهور را به خاطر ميآوردم. بارها و بارها با شرايطي رودررو شدم كه تاملات عقلاني نميتوانست هيچ راهي براي گريز از آنها بيابد. اما بعد چيزي پيشبينينشده رخ ميداد كه راه نجاتي با خود ميآورد. حتي در آن لحظه هم نميتوانستم تسليم شوم. هر كاري كه يك اقتصاددان ميتوانست انجام دهد، ميكردم. در بيان آنچه كه ميدانستم درست است، خسته نميشدم».
ميزس با همين شجاعت خيرهكننده با هر شرايط هولناك ديگري كه در زندگياش پيش روي خود ميديد - مبارزه با تورم، جنگ با نازيها و نبرد در جنگ جهاني دوم - گلاويز ميشد. در همه اين وضعيتها، فارغ از اين كه شرايط چقدر نوميدكننده بود، لودويگ فون ميزس نبرد را پيش ميبرد و اثرگذارهايهاي بزرگش بر اقتصاد و همه شاخههاي كنش انساني را عمق ميبخشيد و پردامنهتر ميكرد.
هنگامي كه پيوند ديرينه ميزس با جان ون سيكل و بنياد راكفلر، كمكهزينه سالانه كوچكي را به ميانجي مركز ملي پژوهشهاي اقتصادي براي او به همراه آورد، زندگياش آهستهآهسته بهبود يافت؛ كمك هزينهاي كه در ژانويه 1941 آغاز شد و تا سال 1944 ادامه يافت. دو كتاب مهم از اين كمكهزينهها سر برآورد كه نخستين كتابهايي از او بودند كه به زبان انگليسي نوشته شدند و هر دو را انتشارات دانشگاه ييل در 1944 منتشر كرد. اولي دولت قدرقدرت: پيدايي دولت مطلقه و جنگ مطلقه بود. تفسير غالب از نازيسم در آن روزگار، ديدگاه ماركسيستي فرانتز نومان، پناهنده آلماني و استاد دانشگاه كلمبيا بود.
از نگاه او نازيسم آخرين نفستنگيهاي بيهوده بنگاههاي بزرگ آلمان بود كه ميخواستند قدرت رو به رشد پرولتاريا را در هم بكوبند. اين ديدگاه كه امروزه به كلي از اعتبار افتاده، نخستين بار در دولت قدرقدرت كه به دولتگرايي و توتاليتاريسمي اشاره ميكرد كه بنياد همه گونههاي جمعگرايي دست چپي و دست راستي را شكل ميداد، به چالش كشيده شد. كتاب ديگر ميزس، ديوانسالاري، كتاب كلاسيك كوچك و معركهاي بود كه تفاوتهاي ناگزير ميان بنگاه سودجو، فعاليت بوروكراتيك سازمانهاي غيرانتفاعي و ديوانسالاري بسيار بدتر دولت را بازمينمود؛ كاري كه پيشتر هيچگاه انجام نشده بود.
انتشارات دانشگاه ييل نخستين آثار انگليسيزبان ميزس را با وجود سرسپردگي بسيار زياد ناشران اصلي كتاب در آن دوره به سوسياليسم و دولتگرايي منتشر كرد. كسي كه مايه انتشار كتابهاي ميزس از سوي اين انتشارات شد، هنري هازليت، نخستين دوست جديدش در آمريكا و روزنامهنگار برجسته اقتصادي بود كه بعدها به سرمقالهنويس روشنزبان و اقتصاددان نيويوركتايمز بدل شد.
هارولد لاهناو از بنياد ويليام ولكر در پي آن شد كه سمت دانشگاهي تماموقت و مناسبي براي ميزس بيابد. از آنجا كه پيدا كردن سمتي حقوقدار ناممكن به نظر ميرسيد، بنياد ولكر آماده بود كه همه حقوق او را بپردازد. با اين همه حتي تحت اين شرايط حمايتي، پيدا كردن چنين سمتي سخت بود و سرآخر دانشكده عالي تجارت دانشگاه نيويورك قبول كرد كه ميزس را به عنوان «استاد مدعو» دائمي بپذيرد و او بار ديگر درسگفتار محبوب خود در مقطع عالي پيرامون نظريه اقتصادي را برپا كند.7 ميزس در 1949 تدريس درسگفتارش در شبهاي پنجشنبه را آغاز كرد و آن را تا بيست سال بعد كه بازنشسته شد و هنوز در هشتاد و هفت سالگي سرزنده و چالاك بود و سالخوردهترين استاد فعال آمريكا شمرده ميشد، ادامه داد.
در 1942 ميزس هراسان كه البته از سرنوشت غمبار اقتصاد واهمهاي نداشت، كار روي نسخه انگليسيزبان آن را آغاز كرد. اين كتاب تازه تنها برگردان آن به انگليسي نبود. بازبيني شده بود، به زباني بهتر نوشته شده بود و دامنهاش بسيار گستـــرش يافته بود، چنان كه عملا جامه كتابي تازه به تن كرده بود.8 اين كتاب اثر بزرگ زندگي ميزس بود. انتشارات دانشگاه ييل با نظارت و پشتيباني اوگن ديويدسون، اين رساله جديد را در سال 1949 با عنوان كنش انساني: رسالهاي در اقتصاد منتشر كرد. 9
خوشبختانه آغاز درسگفتار ميزس با انتشار كنش انساني كه در 14 سپتامبر 1949 بيرون آمد، همزمان بود. كنش انساني بزرگترين دستاورد ميزس و يكي از ظريفترين ساختههاي ذهن بشر در قرن ما است. اين كتاب بر روششناسي پراكسيولوژي كه خود ميزس شكلش داده بود و از اين اصل موضوع بنيادين و گريزناپذير ريشه ميگرفت كه انسانها وجود دارند و در دنيا با استفاده از ابزارهايي براي كوشش جهت دستيابي به پرارزشترين اهدافشان دست به كنش ميزنند، استوار بود و اقتصاد را به عمارتي كامل بدل كرد. ميزس كل ساختمان نظريه صحيح اقتصادي را در مقام دلالتهاي منطقي حقيقت ازلي كنش انساني فردي ساخت. اين دستاوردي استثنايي بود و راه گريزي را براي علم اقتصاد كه به زيرشاخههايي ناهماهنگ و ناهمخوان تكهتكه شده بود، فراهم آورد. درخور توجه است كه بعد از اين كه تاسيگ و فتر رسالهشان را پيش از جنگ جهاني نخست نوشته بودند، كنش انساني اولين رساله يكپارچهاي بود كه درباره اقتصاد نوشته شد. كنش انساني افزون بر اينكه اين نظريه اقتصادي فراگير و يكپارچه را به دست ميداد، از اقتصاد مستدل اتريشي در برابر همه مخالفان روششناختياش، تاريخگراها، پوزيتيويستها و نئوكلاسيكهايي كه در ميدان اقتصاد رياضي و اقتصادسنجي كار ميكردند، دفاع كرد. ميزس همچنين نقدش بر سوسياليسم و مداخلهگرايي را به روز كرد.
گذشته از اينها ميزس تصحيحات نظري پراهميتي را بر انديشههاي پيشينيانش به دست داد. به اين شيوه نظريه محض فرانكفتر اتريشي آمريكايي درباره بهره را كه بر رجحان زماني استوار بود، با علم اقتصاد درآميخت و دستآخر آبي را كه بومباورك با بازگرداندن نظريه مغلطهآميز بهره استوار بر توليد (بعد از اينكه در جلد نخست سرمايه و بهره از شرش رها شده بود) گلآلود كرده بود، دوباره
پالود. انتشارات دانشگاه ييل چنان از كيفيت و در كنار آن، محبوبيت كتاب ميزس سر ذوق آمده بود كه در ده سال پس از آن به عنوان ناشر كتابهايش كار كرد. اين انتشارات ويرايشي تازه و گسترشيافته از سوسياليسم را در 1951 و ويرايشي از نظريه پول و اعتبار را كه به همين شيوه گسترانده شده بود، در 1953 منتشر كرد. اين نيز سزاوار توجه است كه ميزس پس از انتشار كنش انساني به كاميابيهاي پيشينش خرسند نماند و خود را از تلاش تازه بينياز ندانست.
مقاله او درباره «سود و زيان»، شايد بهترين بحثي است كه تاكنون پيرامون كاركرد كارآفرين و نظام سود و زيان بازار نوشته شده. در 1957 انتشارات دانشگاه ييل آخرين اثر بزرگ ميزس، نظريه و تاريخ، شاهكار ژرف فلسفي او را كه ارتباط حقيقي ميان پراكسيولوژي يا نظريه اقتصادي و تاريخ بشر را شرح ميدهد و به نقد ماركسيسم، تاريخيگري و گونههاي مختلف علمزدگي ميپردازد، منتشر كرد. نظريه و تاريخ، چنان كه انتظار ميرود، پس از كنش انساني، مورد علاقه ميزس بود.10 با اين همه پس از اينكه اوگن ديويدسون در سال 1959 از انتشارات اين دانشگاه رفت تا فصلنامه محافظهكار «دوران جديد» را بنياد بگذارد و سردبيرياش را بر دوش گيرد، اين انتشارات ديگر روي نوشتههاي ميزس آغوش نگشود.11 برنامه انتشارات بنياد ويليام ولكر در سالهاي پاياني كار خود اين كار ناتمام را تمام كرد و دنيا را از ويرايش انگليسي Liberalismus (جامعه آزاد و ثروتمند) و مسائل معرفتشناسانه علم اقتصاد كه هر دو در 1962 منتشر شدند، بهرهمند كرد. همچنين بنياد ولكر در همان آخرين سال برپايياش، آخرين كتاب ميزس، بنيان اساسي علم اقتصاد: مقالهاي درباره روش را كه نقدي بر پوزيتيويسم منطقي در اين علم بود، منتشر كرد.12
در سالهايي كه پس از جنگ جهاني دوم در آمريكا گذراند، ميزس با مشاهده كردارها و اثرگذاري پيروان، دوستان و شاگردان پيشينش، پستي و بلنديهاي زيادي را تجربه كرد. از يك سو به اين خاطر كه يكي از بنيانگذاران انجمن مونپلرن، انجمني بينالمللي از دانشمندان و اقتصاددانان هواخواه بازار آزاد در سال 1947 بود، سرخوش بود همچنين از اينكه ميديد دوستاني چون لوييجي اينودي در مقام رييسجمهور ايتاليا، ژاك روئف به عنوان مشاور پولي ژنرال شارل دوگل و روپكه و آلفرد مولر آرماك در مقام مشاوران پرنفوذ لودويگ ارهارد، نقش مهمي را در دهه 1950 در هدايت كشورهايشان به مسير بازارهاي آزاد و پول قوي بازي ميكنند، خرسند بود. ميزس نقشي برجسته را در انجمن مونپلرن در سالهاي آغازين برپايياش بازي كرد؛ اما چندي پس از آن از دولتگرايي فزاينده در آن و ديدگاههاي سست و بيبنيهاش درباره سياست اقتصادي دلسرد شد. همچنين هر چند ميزس و هايك تا پايان، روابطي گرم و دوستانه داشتند و ميزس هيچگاه كلام بدي درباره دوست دستپرورده ديرينش به زبان نياورد، اما به روشني از دگرگونياي كه پس از جنگ جهاني دوم در هايك رخ داد و از پراكسيولوژي و فردگرايي روششناختي ميزسي روي گرداند و به تجربهگرايي منطقي و نئوپوزيتيويسم كارل پوپر، دوست قديمي وينياش گرويد، دل خوشي نداشت. هنگامي كه هايك در سخنرانياي در دهه 1960 در نيويورك آشكارا، هر چند به گونهاي ضمني روششناسي پراكسيولوژيك كتاب ضدانقلاب علم خود را بياعتبار خواند، ميزس گفت كه «شگفتزده» شده. او همچنين با اينكه سرشت آزادي، نوشته سال 1960 هايك درباره فلسفه سياسي و اقتصاد سياسي را به طور كلي ميستود، اما او را به نرمي ولي قاطعانه به خاطر اين كه باور داشت كه دولت رفاه «با آزادي همخوان است»، سرزنش ميكرد.
پس از اينكه دو سال آخر زندگياش را با بيماري سر كرد، لودويگ فون ميزس بزرگ و نجيب، يكي از غولهاي سده ما در 10 اكتبر 1973 در نود و دو سالگي درگذشت.
از سال 1974 به اين سو، سرعت احياي اقتصاد اتريشي و توجه دوباره به ميزس و انديشههايش بسيار زيادتر شده. اقتصاد اتريشي به طور كلي و ميزس به طور ويژه كه در چهار دهه پاياني زندگياش تحقير شده بودند، اين روزها سرآخر در اين گرماگرم سردرگمي در انديشه و تفكر اقتصادي، عموما جزئي پرارزش پنداشته ميشوند.
پاورقي
1- مدرسي داراي همه امتيازات استادي، اما اساسا بدون دستمزد.
2- كارل پوپر درباره وين دهه 1920 ميگويد كه «استاد دانشگاه شدن براي هر كسي كه ريشهاي يهودي داشت، غيرممكن شده بود». فرتيز مكلاپ، مريد و دانشجوي ممتاز ميزس كه يهودي بود، از دريافت مدرك پروفسوري بازداشته شد؛ مدركي كه معادل نيمه دوم دكتري بود و افراد براي آنكه بتوانند به عنوان Privatdozent در دانشگاه وين درس دهند، به آن نياز داشتند. اين وضع با دريافت مدرك پروفسوري از سوي هايك، هابرلر و مورگنشترن، سه دانشجوي برجسته ديگر ميزس كه يهودي نبودند، نميخواند.
3- Nationalökonomie
4- نزديك به يك دهه بعد، پس از آنكه ميزس درسگفتارش در مقطع عالي را در دانشگاه نيويورك به راه انداخته بود، برخي از ما وسط عصرانهاي كه يك روز بعد از كلاس در رستوران چايلذر ميخورديم، به برخي از حكايتهاي شگفتآوري كه ميزس درباره روزهاي قديم در وين ميگفت، حساسيت نشان داديم و پيشنهاد كرديم كه زندگينامهاش را بنويسد. او در يكي از لحظههاي انگشتشماري كه خنكي و خشكي نگاهش را ميگرفت، قد راست كرد و گفت: «لطفا! هنوز آن قدر پير نشدهام كه زندگينامهام را خودم بنويسم.» لحن ميزس چنان بود كه هيچ بحث ديگري را تاب نميآورد. اما از آنجا كه آن روزها در دهه هشتم زندگياش بود (و از نگاه باقي ما بسيار سالخورده بود) و چون آمريكا كشوري است كه بيشعورهاي بيست ساله در آن، «حسب حالهاي» خود را منتشر ميكنند، ما خودبهخود، هر چند در سكوت با استادمان مخالف بوديم.
5- شاعر روم باستان و صاحب ترانههاي روستايي، سرودهاي شباني و انه ائيد.
6- Tu ne cede malis sed contra audentioito
7- هارولد لاهناو رييس شركت ويليام ولكر، يك انبار توزيعكننده مبلمان در كانزاسسيتي و رييس بنياد ويليام ولكر بود كه نقش بسيار مهم، اما در عين حال قدرناشناختهاي را در پشتيباني از دانش ليبرتارين و محافظهكار از سالهاي پاياني دهه 1940 تا سالهاي آغازين دهه 1960 بازي كرد. ميزس مدتي در كنار برپايي سمينارش به تدريس واحد سوسياليسم خود نيز ادامه داد. پس از چند سال، سمينار او تنها واحدي بود كه در دانشگاه نيويورك درس ميداد.
اين مقاله پرمغز ميزس در دو دهه بعد تاثير بزرگي بر سوسياليستهاي اروپايي، به ويژه در كشورهاي آلمانيزبان گذاشت، چنانكه سوسياليستها يكي پس از ديگري براي حل مسالهاي كه ميزس پيش كشيده بود، ميكوشيدند. در پايان دهه 1930 سوسياليستها خاطرجمع بودند كه با كاربست اقتصاد رياضي و فروض نئوكلاسيك و بسيار غيرواقعي تعادل عمومي و رقابت كامل، و با دستور هيات برنامهريزي مركزي به انواع گوناگون بنگاههاي سوسياليستي براي «بازي با» بازارها و قيمتهاي بازار (بهويژه در طرحهاي اسكار لانگه و آبا لرنر) گره از اين مساله گشودهاند. ميزس در سال 1922 دامنه بحثهايش را در مقالاتي كه براي مجلات مينوشت و نيز در نقد فراگيرش با عنوان سوسياليسم گسترش داد. مقاله سرنوشتسازش سرآخر در 1935 و سوسياليسم او نيز يك سال بعد به انگليسي برگردانده شد و فردريش هايك نيز با شرح و بسط انديشه ميزس پا به اين گود گذاشت. ميزس سرانجام رديه نهايياش بر سوسياليستها را در سال 1949 در كتاب ماندگارش، كنش انساني به دست داد.
هرچند در دهه 1940 كه سوسياليسم دل روشنفكران را برده بود، بر پايه آنچه در كتابهاي درسي رسمي گفته ميشد، لانگه و لرنر مساله بسيار مهم مطرحشده از سوي ميزس را پاسخ داده بودند، اما ميزس و بازار آزاد برنده نهايي اين كشاكش بودهاند. اين روزها به ويژه در كشورهاي كمونيستي عموما پذيرفته ميشود كه ميزس و هايك درست ميگفتند و نارساييهاي بزرگ برنامهريزي سوسياليستي در عمل، ديدگاههاي آنها را تاييد كرده است.
پژوهشهاي آغازين ميزس به او آموخته بود كه دخالتهاي دولتي به گونهاي تقريبا گريزناپذير ناكارآمد از آب درميآيد و كنكاشهايش در پول و چرخههاي كسبوكار، اين بينش را بسيار تاييد و تقويت ميكرد. ميزس در يك سلسله مقاله در دهه 1920 به كنكاش در گونههاي مختلف دخالت دولتي نشست و نشان داد كه اين دخالتها همه ناكارآمد و بيهوده هستند. (اين مقالات در سال 1919 در قالب كتابي با نام نقد دخالتگرايي منتشر شدند.) در حقيقت ميزس به اين قانون عمومي رسيد كه هرگاه دولت براي حل مشكلي به ميدان اقتصاد پا بگذارد، همواره نه تنها مشكل آغازين را حل نميكند، كه يكي دو مشكل ديگر نيز ميآفريند و بعد به نظر ميرسد كه رفع هر يك از اين مشكلات تازه، دخالت بيشتر دولت را طلب ميكند. او به اين شيوه نشان داد كه مداخلهگرايي دولت يا «اقتصاد مختلط»، ناپايدار است. هر دخالتي تنها مشكلات تازهاي ميآفريند كه سپس دولت را واميدارد كه از ميان اين دو يكي را برگزيند: يا مداخله آغازين را برچيند، يا سراغ دخالتهايي تازه رود. از اين رو دخالتهاي دولت، نظامي ناپايدار است كه منطقا يا پس ميرود و به لسهفر ميرسد يا پيش ميرود و سوسياليسم كامل را در پي ميآورد.
اما ميزس از كنكاشهايش در سوسياليسم ميدانست كه نظام سوسياليستي براي دنياي جديد «ناممكن» است، يا به سخن ديگر از نظام قيمتي لازم براي محاسبه اقتصادي و از اين رو براي اداره اقتصاد صنعتي مدرن بيبهره است. اما اگر مداخلهگرايي، ناپايدار و سوسياليسم، ناممكن است، تنها سياست منطقي اقتصادي براي نظام صنعتي مدرن، ليبراليسم استوار بر لسهفر است. ميزس به اين خاطر تعهد كمابيش دوپهلو و گنگ پيشينيان اتريشياش به اقتصاد بازار را برگرفت و چكشكاري كرد و صيقل داد و به هواخواهي منطقي، سازشناپذير و همساز از لسهفر بدل كرد. همخوان با اين بينش، در سال 1927 اثر جامعش با عنوان Liberalismus را درباره ليبراليسم «كلاسيك» يا استوار بر لسهفر منتشر كرد.
شگفتآور است كه دامنه اثرگذاريهاي ژرف لودويگ فون ميزس بر دانش و اقتصاد در طول دهه 1920 را به هيچ رو به كلي واكاوي نكردهايم. ميزس از همان نخستين روزها با مكتب تاريخي اقتصاد كه بر آلمان سايه انداخته بود، گلاويز شده، آن را به چالش كشيده بود. ويژگي مكتب تاريخي پافشاري بر اين نكته بود كه هيچ قانون اقتصادي نميتواند وجود داشته باشد كه از صرف توصيف شرايط زمان و مكان فردي فراتر رود و از اين رو تنها علم اقتصاد مشروع، نه نظريه، كه كنكاش صرف در تاريخ است. اين انگاره به لحاظ سياسي به اين معنا بود كه هيچ قانون اقتصادي مزاحمي وجود ندارد كه دولت بر آن پا بگذارد و پيامدهاي ناكارآمد اقدامات آن را پديد آورد.
پوزيتيويستهاي منطقي ايراد جدي خاص خود را درباره نظريه اقتصادي پيش كشيدند و گفتند كه قانون اقتصادي تنها ميتواند محتاطانه و با دودلي و از اين رو تنها با «آزمون» نتايج اين گونه قوانين به ميانجي واقعيتهاي تجربي (يا در عمل، واقعيتهاي آماري) بنياد گذاشته شود. پوزيتيويستها كوشيدند كه بر پايه تفسير خود از روشهاي علوم فيزيكي، روششناسيهايي را كه «غيرعلمي» ميپنداشتند، از ميدان به در كنند.
يورشهاي نهادگراها و به ويژه پوزيتيويستها به نظريه اقتصادي، ميزس را به تفكر عميق درباره روششناسي علم اقتصاد و نيز درباره معرفتشناسي بنيادين علوم كنش انساني واداشت. نخستين دفاع به لحاظ فلسفي خودآگاهانه از روش اقتصادي را كه اتريشيهاي قديميتر و برخي كلاسيسيستها به كار گرفته بودند، پيش روي خود ديد. افزون بر آن توانست سرشت حقيقتا «علمي» اين روش درست را ثابت كند و نشان دهد كه روششناسي پوزيتيويستي رو به گسترش در بخش بزرگي از اقتصاد نئوكلاسيك، خود عميقا اشتباه و غيرعلمي است. كوتاه سخن اينكه ميزس نشان داد كه همه دانش كنش انساني بر دوگانگي روششناختي و تفاوتي ژرف ميان مطالعه روي انسانها از يك سو و روي سنگها، مولكولها يا اتمها از سوي ديگر استوار است. اين تفاوت آن است كه افراد انساني آگاه هستند، ارزشهايي برميگزينند و بر پايه تلاش براي دستيابي به اين ارزشها و غايات، تصميم ميگيرند (عمل ميكنند).
او اشاره كرد كه اين اصل موضوع كنش، بديهي است و به بيان ديگر اولا به محض اينكه بيان شود، براي خويشتن آشكار خواهد بود و ثانيا نميتوان آن را رد كرد، مگر آن كه به يك تناقض تن داد يا به زبان ديگر، اين اصل موضوع را در هر كوششي براي رد آن به كار گرفت. از آنجا كه اصل موضوع كنش به گونهاي بديهي درست است، هرگونه استلزام يا استنتاج منطقي از اين كنش نيز بايد مطلقا، به گونهاي انعطافناپذير و بيچون و چرا درست باشد. چون اين كليت نظريه اقتصادي مطلقا درست است، هرگونه صحبتي درباره آزمون درستي آن پوچ و بيمعنا است، چرا كه اصول موضوع بديهياند و هيچ آزموني نميتواند بدون بهكارگيري اين اصل موضوع رخ دهد. گذشته از آن هيچ آزموني نميتواند انجام گيرد، چون رخدادهاي تاريخي برخلاف رخدادهاي طبيعي در آزمايشگاه، همگن و قابل بازسازي و كنترل نيستند. همه رخدادهاي تاريخي در برابر، ناهمگن، غيرقابل بازسازي و نتيجه عواملي پيچيدهاند. از اين رو نقش تاريخ اقتصادي، چه گذشته و چه معاصر، نه آزمون نظريه، كه به تصوير كشيدن نظريه در عمل و استفاده از آن براي توضيح رخدادهاي تاريخي است. ميزس همچنين دريافت كه نظريه اقتصادي، منطق صوري حقيقت گريزناپذير كنش انساني است و بر اين پايه چنين نظريهاي به محتواي اين دست كنشها يا توضيحات روانشناختي از ارزشها و انگيزهها دلمشغول نيست. نظريه اقتصادي، دلالت واقعيت صوري كنش است. به اين خاطر ميزس آن را در سالهاي بعد، «پراكسيولوژي» يا منطق كنش خواند.
ميزس انتشار زنجيره مقالات معرفتشناسانهاش را در سال 1928 آغاز كرد و سپس آنها را در 1933 در كتاب دورانساز فلسفي و روششناختياش، مسائل معرفتشناسانه علم اقتصاد گرد آورد و منتشر كرد.
ميزس در دهه 1920: آموزگار و استاد
از آنجا كه ميزس، چنانكه گفته شد، در سمت تدريسش در دانشگاه وين با محدوديتهاي شديدي روبرو بود، در تدريس دانشگاهي اثرگذاري بسيار اندكي داشت. هر چند ميزسيهاي برجستهاي چون هايك، گاتفريد فون هابرلر و اسكار مورگنشترن در دهه 1920 در دانشگاه زير دست او درس خواندند، اما فريتز مكلاپ تنها دانشجوي دكترياش بود كه به خاطر گرايشهاي ضديهودي در ميان اساتيد اقتصاد از دريافت مدرك پروفسوري كه سبب ميشد بتواند به عنوان يك Privatdozent 1 درس بدهد، بازداشته شد.2
در برابر، اثرگذاري فراوان ميزس در مقام آموزگار و استاد از درسگفتاري خصوصي ريشه ميگرفت كه در دفترش در اتاق بازرگاني پايه گذاشت. از 1920 تا 1934 كه به ژنو رفت، هر يك پنجشنبه در ميان اين درسگفتار را از ساعت هفت تا نزديك به ده عصر برگزار ميكرد (روايت شركتكنندگان در اين درسگفتار اندكي متفاوت است) و بعد براي شام به رستوران ايتاليايي آنكورا ورد ميرفتند و سپس نزديك نيمهشب، طرفداران پروپاقرص اين درسگفتار كه ميزس هم هميشه در ميانشان بود، به كافه كانستلر، قهوهخانه محبوب اقتصاددانان در وين ميرفتند و تا ساعت يك صبح يا بيشتر آنجا ميماندند.
درسگفتار ميزس هيچ مدركي به شركتكنندگان نميداد و هيچگونه كاركرد رسمي، چه در دانشگاه و چه در اتاق بازرگاني نداشت و با اين حال ويژگيهاي استثنايي ميزس در مقام دانشمند و آموزگار چنان بود كه درسگفتار خصوصياش بيدرنگ به سمينار و گردهمايي طراز اول در سراسر اروپا براي بحث و پژوهش درباره اقتصاد و علوم اجتماعي بدل شد. دعوت براي پيوستن به اين سمينار و شركت در آن، افتخاري بزرگ پنداشته ميشد و اين درسگفتار خيلي زود به مركزي غيررسمي، اما بسيار مهم براي پژوهشهاي پسادكتري بدل شد. فهرست نام انگليسيها و آمريكاييها و نيز اتريشيهايي كه در حلقه ميزس شركت ميكردند و بعدها به افرادي برجسته بدل شدند، حقيقتا شگفتانگيز است.
در حالي كه بيشتر وينيها، از جمله دوستان و شاگردان ميزس نشئه اين ديدگاه زيادي خوشبينانه بودند كه نازيسم هرگز نميتواند در اتريش رخ دهد، او در سالهاي آغازين دهه 1930 فاجعه را پيشبيني كرد و مصرانه از دوستانش خواست كه هرچه زودتر از اتريش بروند.
ميزس كه بيش از همه همكارانش در برابر خطر نازيسم در اتريش كه روز به روز پردامنهتر ميشد هوشيار بود، در سال 1934 كرسي تدريس روابط اقتصادي بينالمللي را در موسسه عالي مطالعات بينالمللي دانشگاه ژنو پذيرفت. از آن جا كه قرارداد اوليه در ژنو تنها براي يك سال بسته شد، ميزس سمتي پارهوقت را با يكسوم حقوق آن در اتاق بازرگاني حفظ كرد. قراردادش بعدها تا سال 1940 كه از ژنو رفت، تمديد شد. هرچند ترك وين محبوبش او را غمگين ميكرد، اما در شش سالي كه در ژنو گذراند، خوش بود. دوستان و همكاران همفكر زيادي گرد او را كه در نخستين (و آخرين) سمت دانشگاهي حقوقدارش جا افتاده بود، گرفته بودند.
ميزس كه تنها شنبهها صبح در يك سمينار هفتگي درس ميداد و بار وظايف سياسي و مديريتي اتاق از گردهاش برداشته شده بود، سرانجام فراغتي پيدا كرد تا شاهكار بزرگش را كه اقتصاد خرد و كلان را درميآميخت و بازار و دخالتهايي را كه در آن انجام ميشد، تحليل ميكرد و اين همه بر روش پراكسيولوژيكي كه در دهه 1920 و آغاز دهه 1930 پي ريخته بود استوار بود، آغاز كند و به پايان رساند. اين رساله در سال 1940 با عنوان اقتصاد3 در ژنو منتشر شد.
آغاز جنگ جهاني دوم، فشار بسيار زيادي بر گرده ميزس بار كرد. جنگ گذشته از اين كه موسسه را از دانشجويان غيرسوئيسياش محروم كرد، مايه آن شد كه مهاجراني چون ميزس حس كنند كه هر روز بيش از پيش در سوئيس زيادياند. دستآخر در بهار 1940 كه آلمان فرانسه را شكست داد، لودويگ با گوشزد همسرش بر آن شد كه كشوري را كه حالا متحدين در برش گرفته بودند، ترك كند و به آمريكا بگريزد.
اين زن و شوهر در آگوست 1940 به نيويورك رسيدند و بيآنكه هيچ چشماندازي براي كار پيش روي خود ببينند، از پسانداز ناچيزشان زندگي ميگذراندند و بارها و بارها درون اتاقهاي هتلها و آپارتمانهاي مبله رفتند و بيرون آمدند. اين بدترين روزهاي زندگي ميزس بود و مدت كوتاهي پس از آن كه زندگياش آرامتر شد، نگارش خاطرات فكري جگرسوز و آكنده از نوميدياي را آغاز كرد كه در ماه دسامبر به پايان رسيد و پس از مرگش با عنوان يادداشتها و خاطرهها (1978) به انگليسي برگردانده شد و زير چاپ رفت.4 درونمايهاي اصلي در اين كتاب تاثربرانگيز، بدبيني و نوميدياي است كه بسياري از ليبرالهاي كلاسيك و دوستان و آموزگاران ميزس به خاطر دولتگرايي فزاينده و جنگهاي ويرانگر سده بيست متحمل شده بودند. منگر، بومباورك، ماكس وبر، رادولف (دوك بزرگ اتريش مجارستان) و ويلهلم روزنبرگ، دوست و همكار ميزس، همگي به ميانجي نوميدي و ملال رو به افزايش برآمده از سياست روزگار خود، افسرده شده يا جانشان را از دست داده بودند. ميزس در سراسر زندگياش مصمم بود كه با مبارزه هميشگي از اين موانع جدي بگذرد، حتي اگرچه شايد اين نبرد نوميدكننده به نظر ميرسيد. او سپس در بحث در اين باره كه چگونه ليبرال كلاسيكهاي همسنخش در برابر نوميدي ناشي از جنگ جهاني نخست از پا درآمده بودند، پاسخ خود را نقل ميكند:
«به اين شيوه به اين بدبيني نوميدكننده كه براي مدتي دراز بر بهترين اذهان اروپا سنگيني كرده بود، رسيده بودم ... اين بدبيني مقاومت كارل منگر را در هم شكسته بود و بر زندگي ماكس وبر سايه انداخته بود.
اين كه ما زندگيمان را چگونه با آگاهي از فاجعهاي گريزناپذير شكل دهيم، به سرشت و مزاجمان بازميگردد. در دبيرستان، اين بيت از ويرژيل5 را شعار خودم كرده بودم: در مقابل بد سپر نينداز؛ هميشه شجاعانه با آن دربياويز.6 در تاريكترين روزهاي دوره جنگ اين سخن مشهور را به خاطر ميآوردم. بارها و بارها با شرايطي رودررو شدم كه تاملات عقلاني نميتوانست هيچ راهي براي گريز از آنها بيابد. اما بعد چيزي پيشبينينشده رخ ميداد كه راه نجاتي با خود ميآورد. حتي در آن لحظه هم نميتوانستم تسليم شوم. هر كاري كه يك اقتصاددان ميتوانست انجام دهد، ميكردم. در بيان آنچه كه ميدانستم درست است، خسته نميشدم».
ميزس با همين شجاعت خيرهكننده با هر شرايط هولناك ديگري كه در زندگياش پيش روي خود ميديد - مبارزه با تورم، جنگ با نازيها و نبرد در جنگ جهاني دوم - گلاويز ميشد. در همه اين وضعيتها، فارغ از اين كه شرايط چقدر نوميدكننده بود، لودويگ فون ميزس نبرد را پيش ميبرد و اثرگذارهايهاي بزرگش بر اقتصاد و همه شاخههاي كنش انساني را عمق ميبخشيد و پردامنهتر ميكرد.
هنگامي كه پيوند ديرينه ميزس با جان ون سيكل و بنياد راكفلر، كمكهزينه سالانه كوچكي را به ميانجي مركز ملي پژوهشهاي اقتصادي براي او به همراه آورد، زندگياش آهستهآهسته بهبود يافت؛ كمك هزينهاي كه در ژانويه 1941 آغاز شد و تا سال 1944 ادامه يافت. دو كتاب مهم از اين كمكهزينهها سر برآورد كه نخستين كتابهايي از او بودند كه به زبان انگليسي نوشته شدند و هر دو را انتشارات دانشگاه ييل در 1944 منتشر كرد. اولي دولت قدرقدرت: پيدايي دولت مطلقه و جنگ مطلقه بود. تفسير غالب از نازيسم در آن روزگار، ديدگاه ماركسيستي فرانتز نومان، پناهنده آلماني و استاد دانشگاه كلمبيا بود.
از نگاه او نازيسم آخرين نفستنگيهاي بيهوده بنگاههاي بزرگ آلمان بود كه ميخواستند قدرت رو به رشد پرولتاريا را در هم بكوبند. اين ديدگاه كه امروزه به كلي از اعتبار افتاده، نخستين بار در دولت قدرقدرت كه به دولتگرايي و توتاليتاريسمي اشاره ميكرد كه بنياد همه گونههاي جمعگرايي دست چپي و دست راستي را شكل ميداد، به چالش كشيده شد. كتاب ديگر ميزس، ديوانسالاري، كتاب كلاسيك كوچك و معركهاي بود كه تفاوتهاي ناگزير ميان بنگاه سودجو، فعاليت بوروكراتيك سازمانهاي غيرانتفاعي و ديوانسالاري بسيار بدتر دولت را بازمينمود؛ كاري كه پيشتر هيچگاه انجام نشده بود.
انتشارات دانشگاه ييل نخستين آثار انگليسيزبان ميزس را با وجود سرسپردگي بسيار زياد ناشران اصلي كتاب در آن دوره به سوسياليسم و دولتگرايي منتشر كرد. كسي كه مايه انتشار كتابهاي ميزس از سوي اين انتشارات شد، هنري هازليت، نخستين دوست جديدش در آمريكا و روزنامهنگار برجسته اقتصادي بود كه بعدها به سرمقالهنويس روشنزبان و اقتصاددان نيويوركتايمز بدل شد.
هارولد لاهناو از بنياد ويليام ولكر در پي آن شد كه سمت دانشگاهي تماموقت و مناسبي براي ميزس بيابد. از آنجا كه پيدا كردن سمتي حقوقدار ناممكن به نظر ميرسيد، بنياد ولكر آماده بود كه همه حقوق او را بپردازد. با اين همه حتي تحت اين شرايط حمايتي، پيدا كردن چنين سمتي سخت بود و سرآخر دانشكده عالي تجارت دانشگاه نيويورك قبول كرد كه ميزس را به عنوان «استاد مدعو» دائمي بپذيرد و او بار ديگر درسگفتار محبوب خود در مقطع عالي پيرامون نظريه اقتصادي را برپا كند.7 ميزس در 1949 تدريس درسگفتارش در شبهاي پنجشنبه را آغاز كرد و آن را تا بيست سال بعد كه بازنشسته شد و هنوز در هشتاد و هفت سالگي سرزنده و چالاك بود و سالخوردهترين استاد فعال آمريكا شمرده ميشد، ادامه داد.
در 1942 ميزس هراسان كه البته از سرنوشت غمبار اقتصاد واهمهاي نداشت، كار روي نسخه انگليسيزبان آن را آغاز كرد. اين كتاب تازه تنها برگردان آن به انگليسي نبود. بازبيني شده بود، به زباني بهتر نوشته شده بود و دامنهاش بسيار گستـــرش يافته بود، چنان كه عملا جامه كتابي تازه به تن كرده بود.8 اين كتاب اثر بزرگ زندگي ميزس بود. انتشارات دانشگاه ييل با نظارت و پشتيباني اوگن ديويدسون، اين رساله جديد را در سال 1949 با عنوان كنش انساني: رسالهاي در اقتصاد منتشر كرد. 9
خوشبختانه آغاز درسگفتار ميزس با انتشار كنش انساني كه در 14 سپتامبر 1949 بيرون آمد، همزمان بود. كنش انساني بزرگترين دستاورد ميزس و يكي از ظريفترين ساختههاي ذهن بشر در قرن ما است. اين كتاب بر روششناسي پراكسيولوژي كه خود ميزس شكلش داده بود و از اين اصل موضوع بنيادين و گريزناپذير ريشه ميگرفت كه انسانها وجود دارند و در دنيا با استفاده از ابزارهايي براي كوشش جهت دستيابي به پرارزشترين اهدافشان دست به كنش ميزنند، استوار بود و اقتصاد را به عمارتي كامل بدل كرد. ميزس كل ساختمان نظريه صحيح اقتصادي را در مقام دلالتهاي منطقي حقيقت ازلي كنش انساني فردي ساخت. اين دستاوردي استثنايي بود و راه گريزي را براي علم اقتصاد كه به زيرشاخههايي ناهماهنگ و ناهمخوان تكهتكه شده بود، فراهم آورد. درخور توجه است كه بعد از اين كه تاسيگ و فتر رسالهشان را پيش از جنگ جهاني نخست نوشته بودند، كنش انساني اولين رساله يكپارچهاي بود كه درباره اقتصاد نوشته شد. كنش انساني افزون بر اينكه اين نظريه اقتصادي فراگير و يكپارچه را به دست ميداد، از اقتصاد مستدل اتريشي در برابر همه مخالفان روششناختياش، تاريخگراها، پوزيتيويستها و نئوكلاسيكهايي كه در ميدان اقتصاد رياضي و اقتصادسنجي كار ميكردند، دفاع كرد. ميزس همچنين نقدش بر سوسياليسم و مداخلهگرايي را به روز كرد.
گذشته از اينها ميزس تصحيحات نظري پراهميتي را بر انديشههاي پيشينيانش به دست داد. به اين شيوه نظريه محض فرانكفتر اتريشي آمريكايي درباره بهره را كه بر رجحان زماني استوار بود، با علم اقتصاد درآميخت و دستآخر آبي را كه بومباورك با بازگرداندن نظريه مغلطهآميز بهره استوار بر توليد (بعد از اينكه در جلد نخست سرمايه و بهره از شرش رها شده بود) گلآلود كرده بود، دوباره
پالود. انتشارات دانشگاه ييل چنان از كيفيت و در كنار آن، محبوبيت كتاب ميزس سر ذوق آمده بود كه در ده سال پس از آن به عنوان ناشر كتابهايش كار كرد. اين انتشارات ويرايشي تازه و گسترشيافته از سوسياليسم را در 1951 و ويرايشي از نظريه پول و اعتبار را كه به همين شيوه گسترانده شده بود، در 1953 منتشر كرد. اين نيز سزاوار توجه است كه ميزس پس از انتشار كنش انساني به كاميابيهاي پيشينش خرسند نماند و خود را از تلاش تازه بينياز ندانست.
مقاله او درباره «سود و زيان»، شايد بهترين بحثي است كه تاكنون پيرامون كاركرد كارآفرين و نظام سود و زيان بازار نوشته شده. در 1957 انتشارات دانشگاه ييل آخرين اثر بزرگ ميزس، نظريه و تاريخ، شاهكار ژرف فلسفي او را كه ارتباط حقيقي ميان پراكسيولوژي يا نظريه اقتصادي و تاريخ بشر را شرح ميدهد و به نقد ماركسيسم، تاريخيگري و گونههاي مختلف علمزدگي ميپردازد، منتشر كرد. نظريه و تاريخ، چنان كه انتظار ميرود، پس از كنش انساني، مورد علاقه ميزس بود.10 با اين همه پس از اينكه اوگن ديويدسون در سال 1959 از انتشارات اين دانشگاه رفت تا فصلنامه محافظهكار «دوران جديد» را بنياد بگذارد و سردبيرياش را بر دوش گيرد، اين انتشارات ديگر روي نوشتههاي ميزس آغوش نگشود.11 برنامه انتشارات بنياد ويليام ولكر در سالهاي پاياني كار خود اين كار ناتمام را تمام كرد و دنيا را از ويرايش انگليسي Liberalismus (جامعه آزاد و ثروتمند) و مسائل معرفتشناسانه علم اقتصاد كه هر دو در 1962 منتشر شدند، بهرهمند كرد. همچنين بنياد ولكر در همان آخرين سال برپايياش، آخرين كتاب ميزس، بنيان اساسي علم اقتصاد: مقالهاي درباره روش را كه نقدي بر پوزيتيويسم منطقي در اين علم بود، منتشر كرد.12
در سالهايي كه پس از جنگ جهاني دوم در آمريكا گذراند، ميزس با مشاهده كردارها و اثرگذاري پيروان، دوستان و شاگردان پيشينش، پستي و بلنديهاي زيادي را تجربه كرد. از يك سو به اين خاطر كه يكي از بنيانگذاران انجمن مونپلرن، انجمني بينالمللي از دانشمندان و اقتصاددانان هواخواه بازار آزاد در سال 1947 بود، سرخوش بود همچنين از اينكه ميديد دوستاني چون لوييجي اينودي در مقام رييسجمهور ايتاليا، ژاك روئف به عنوان مشاور پولي ژنرال شارل دوگل و روپكه و آلفرد مولر آرماك در مقام مشاوران پرنفوذ لودويگ ارهارد، نقش مهمي را در دهه 1950 در هدايت كشورهايشان به مسير بازارهاي آزاد و پول قوي بازي ميكنند، خرسند بود. ميزس نقشي برجسته را در انجمن مونپلرن در سالهاي آغازين برپايياش بازي كرد؛ اما چندي پس از آن از دولتگرايي فزاينده در آن و ديدگاههاي سست و بيبنيهاش درباره سياست اقتصادي دلسرد شد. همچنين هر چند ميزس و هايك تا پايان، روابطي گرم و دوستانه داشتند و ميزس هيچگاه كلام بدي درباره دوست دستپرورده ديرينش به زبان نياورد، اما به روشني از دگرگونياي كه پس از جنگ جهاني دوم در هايك رخ داد و از پراكسيولوژي و فردگرايي روششناختي ميزسي روي گرداند و به تجربهگرايي منطقي و نئوپوزيتيويسم كارل پوپر، دوست قديمي وينياش گرويد، دل خوشي نداشت. هنگامي كه هايك در سخنرانياي در دهه 1960 در نيويورك آشكارا، هر چند به گونهاي ضمني روششناسي پراكسيولوژيك كتاب ضدانقلاب علم خود را بياعتبار خواند، ميزس گفت كه «شگفتزده» شده. او همچنين با اينكه سرشت آزادي، نوشته سال 1960 هايك درباره فلسفه سياسي و اقتصاد سياسي را به طور كلي ميستود، اما او را به نرمي ولي قاطعانه به خاطر اين كه باور داشت كه دولت رفاه «با آزادي همخوان است»، سرزنش ميكرد.
پس از اينكه دو سال آخر زندگياش را با بيماري سر كرد، لودويگ فون ميزس بزرگ و نجيب، يكي از غولهاي سده ما در 10 اكتبر 1973 در نود و دو سالگي درگذشت.
از سال 1974 به اين سو، سرعت احياي اقتصاد اتريشي و توجه دوباره به ميزس و انديشههايش بسيار زيادتر شده. اقتصاد اتريشي به طور كلي و ميزس به طور ويژه كه در چهار دهه پاياني زندگياش تحقير شده بودند، اين روزها سرآخر در اين گرماگرم سردرگمي در انديشه و تفكر اقتصادي، عموما جزئي پرارزش پنداشته ميشوند.
پاورقي
1- مدرسي داراي همه امتيازات استادي، اما اساسا بدون دستمزد.
2- كارل پوپر درباره وين دهه 1920 ميگويد كه «استاد دانشگاه شدن براي هر كسي كه ريشهاي يهودي داشت، غيرممكن شده بود». فرتيز مكلاپ، مريد و دانشجوي ممتاز ميزس كه يهودي بود، از دريافت مدرك پروفسوري بازداشته شد؛ مدركي كه معادل نيمه دوم دكتري بود و افراد براي آنكه بتوانند به عنوان Privatdozent در دانشگاه وين درس دهند، به آن نياز داشتند. اين وضع با دريافت مدرك پروفسوري از سوي هايك، هابرلر و مورگنشترن، سه دانشجوي برجسته ديگر ميزس كه يهودي نبودند، نميخواند.
3- Nationalökonomie
4- نزديك به يك دهه بعد، پس از آنكه ميزس درسگفتارش در مقطع عالي را در دانشگاه نيويورك به راه انداخته بود، برخي از ما وسط عصرانهاي كه يك روز بعد از كلاس در رستوران چايلذر ميخورديم، به برخي از حكايتهاي شگفتآوري كه ميزس درباره روزهاي قديم در وين ميگفت، حساسيت نشان داديم و پيشنهاد كرديم كه زندگينامهاش را بنويسد. او در يكي از لحظههاي انگشتشماري كه خنكي و خشكي نگاهش را ميگرفت، قد راست كرد و گفت: «لطفا! هنوز آن قدر پير نشدهام كه زندگينامهام را خودم بنويسم.» لحن ميزس چنان بود كه هيچ بحث ديگري را تاب نميآورد. اما از آنجا كه آن روزها در دهه هشتم زندگياش بود (و از نگاه باقي ما بسيار سالخورده بود) و چون آمريكا كشوري است كه بيشعورهاي بيست ساله در آن، «حسب حالهاي» خود را منتشر ميكنند، ما خودبهخود، هر چند در سكوت با استادمان مخالف بوديم.
5- شاعر روم باستان و صاحب ترانههاي روستايي، سرودهاي شباني و انه ائيد.
6- Tu ne cede malis sed contra audentioito
7- هارولد لاهناو رييس شركت ويليام ولكر، يك انبار توزيعكننده مبلمان در كانزاسسيتي و رييس بنياد ويليام ولكر بود كه نقش بسيار مهم، اما در عين حال قدرناشناختهاي را در پشتيباني از دانش ليبرتارين و محافظهكار از سالهاي پاياني دهه 1940 تا سالهاي آغازين دهه 1960 بازي كرد. ميزس مدتي در كنار برپايي سمينارش به تدريس واحد سوسياليسم خود نيز ادامه داد. پس از چند سال، سمينار او تنها واحدي بود كه در دانشگاه نيويورك درس ميداد.
8- پروفسور هانس هرمن هاپه، همكار انگليسي من از گروه اقتصاد دانشگاه نوادا در لاسوگاس، پراكسيولوژيست و ميزسيني نوآور و دانشمند، به من چنين گفت.
9- دكتر بنيامين اندرسون، متخصص اقتصاد پولي، تاريخنگار اقتصادي و دوست ميزس و پيش از آن، اقتصاددان بانك چيسنشنال، در ژانويه 1945 برآورد بسيار ارزشمندي را از اهميت انتشار نسخهاي از Nationalökonomie به زبان انگليسي براي ديويدسون فرستاد.
Nationalökonomie نخستين كتاب فون ميزس درباره اصول عمومي اقتصادي است. اين كتاب به تعبيري تنه اصلياي است كه موضوعي كه در دو كتابش درباره پول و سوسياليسم به كنكاش در آن نشسته، صرفا شاخههاي آن هستند. اين تنه اصلي، نظريه بنياديني است كه نتايجي كه در كتابهايش درباره سوسياليسم و پول گرفته، پيامدهاي آن هستند.
10- شوربختانه نظريه و تاريخ در بخش بزرگي از احياي دوباره مكتب اتريش پس از سال 1974 به شكلي غمانگيز ناديده گرفته شده.
11- انتشارات دانشگاه ييل به دادخواهي ميزس درباره چاپ اين ويرايش كنشانساني در بيرون از دادگاه رسيدگي كرد و تقريبا در برابر همه خواستههاي او كوتاه آمد. حق انتشار اين كتاب به هنري رگنري و شركا داده شد كه ويرايش سوم آن را در 1966 منتشر كرد؛ اما انتشارات دانشگاه ييل تا به امروز كماكان از اين كتاب بهره ميگيرد. بدترين بخش داستان، رنج و عذابي بود كه بر اين غول هشتاد و دو ساله روشنفكري كه از لت و پار شدن شاهكار زندگياش به تنگ آمده بود، تحميل شد.
12- هر سه اين كتابها را انتشارات دي.ون نوستراند كه رييسش از هواخواهان ميزس بود و براي نشر كتاب با بنياد ولكرد قرارداد بسته بود، منتشر كرد. مسائل معرفتشناسانه را جورج رايسمن و Liberalismus را رالف رايكو به انگليسي برگرداندند. هردوي آنها در سال 1953 كه هنوز دانشآموز دبيرستان بودند، پاي درسگفتار ميزس مينشستند.
نظرات شما عزیزان: